امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

خبر خبر خبر

پسر عزیزم گل پسرم قندعسلم امیدم عشقم ...... .... ... .. . بالاخره چهار دست و پا رو یاد گرفت و راه افتاد الهی مامان فدات بشه بامزه مامان، فدای پاهای خوشگلت بشم که بالاخره راه افتادن !!!! عاشقتم دست دست به افتخار امیرعلی خان بوس بوس بوس ...
23 آبان 1391

شیرین کاری های عسل مامان

پسر عزیزم دوست دارم زودتر بزرگ بشی تا بشینی با مامان درد و دل کنیم گل بگیم و گل بشنویم ولی این روزا هم حیفه از دست بره آخه هر روز شیرینتر، دوست داشتنی تر، شیطون تر و آقاتر می شی گل پسر مامان چی بگم از کجا بگم تو دلم خیلی حرفا دارم ولی وقته نوشتن ندارم آخه خواب های نازت همش نیم ساعته و دوباره زودی بلند می شی و گریه گریه گریه و بعدشم بغل بغل بغل این روزا حسابی بغلی شدی و به معنای دیگه یه کوچولو لوس بازم داری 2 تا دندون خوشگل و کوچولوی دیگه در می یاری و این باعث شده کلافه و بی حوصله بشی ولی خدارو شکر پشت سر هم داری دندون در می یاری چند وقته دیگه یه کم راحت تر می شی البته اصل کاری ها مونده !!!!! اون موقع می خوای چیکار کنی خدا می دونه!!! ...
20 آبان 1391

دو ماه سخت سخت

پسر گلم قند عسل مامان چند وقته که نتونستم بیام و خاطرات قشنگ این روزا رو برات بنویسم ببخشید گلم آخه پسر نازم تو ماه گذشته خیلی اذیت شدی بعد از عروسی شهلا تو مریض شدی سرماخوردگی خیلی شدید بردیمت بیمارستان چه شب بدی بود خیلی سخت گذشت صبح نمی شد پرستارا می خواستن رگت رو پیدا کنن که ازت خون بگیرن نمی تونستن یک ساعت تو اتاق موندی صدای گریت هنوز توی گوشمه فکر کنم اونجا یک کیلوئی از گوشتای نازت کم شد خلاصه اون شب بالاخره صبح شد و تو بهتر شدی ولی تا 2 هفته اثرات مریضی بود بعد که یه کم خوب شدی رفتیم تولد عمو مسعود و بعدشم نمایشگاه غنچه های شهر اینم یه عکس از نمایشگاه که از این عروسکه ترسیدی و گریه کردی بعد از این چند روز که بهتر شده بود...
7 آبان 1391
1